خانوم نسرین ر. که امروز توی بانک جلوی باکسِ شغلِ فرمِ افتتاح حساب نوشتهبودین «آموزگار» و به همه میگفتین برای افتتاح حساب بازنشستگی اومدین و ازم خواستین برگههاتون رو چک کنم و موقعی که داشتم میرفتم کلی ازم تشکر کردین؛ وقتی که بهتون میگفتم باید اینجا رو امضا کنید میگفتین «چشم»، من بیاندازه خجالتزده میشدم.
خلاصه اینکه خیلی دلبرید شما.
خیلی دوستون دارم، خیلی قشنگ میخندید، خیلی دوستون دارم... خیلی خوب آدمای اطرافتونو درک میکنید، اذیت میشم که نمیتونم اونی که میخوایید باشم... من خیلی دوستون دارم ... نمیتونم درست ازتون تعریف کنم فقط میدونم خیلی دوسِتون دارم.
خدا حفظتون کنه و برای من نگهتون داره، آمین:)
ب.د.س.ف.و.د.ح.ز.......
کنسرت استاد شهرام ناظری!
هنوز تو اوجم!
خدایا این آدم چققققققدر هنرمنده
ماشاءالله
عطار :) عطططار ^____^
الان قلبی قلبی ام
الان احساس می کنم خودم وسط قعسه سینه ام وایستاوم و دارم می رقصم .
آخه دو آهنگ آخری که اجرا کرد نوستالژی کودکی های من بود
فکر کن! اشک تو چشمم جمع شد! که من تو سالن نشسته بودم و از خشکی چشم داشتم بیچاره میشدم! :)
بچه بودیم و رادیو روشن بود و صدای تو می اومد
خدا حفظتون کنه
یه سره می گفتم ماشاءالله
ماشاءالله ♡♡
به به
چه شب
بسم الله النور
یعنی ازدواج کردی؟؟؟؟؟!!!!من یکی که بسیااااااااااااااااااااااااار بسیاااااار خوشحالمبین این خبرهای ناگوار ایران , ازدواج تو خوشحالی عمیقی برای من رقم زدچه روزهایی توی این نزدیک دوسال با هم داشتیمزمانایی که هرروز با هم تلفنی حرف میزدیمزمانی که یه پیام تو وبلاگم درباره زندگی طلبگی نوشتی و منو با خودت بردی به چند سال پیش خودم...همینم باعث شد دلم بخواد باهات دوست بشم و تمام زورمو زدم تا شمارتو بهم دادیانقدر منو امتحان
بسم الله النور
یعنی ازدواج کردی؟؟؟؟؟!!!!من یکی که بسیااااااااااااااااااااااااار بسیاااااار خوشحالمبین این خبرهای ناگوار ایران , ازدواج تو خوشحالی عمیقی برای من رقم زدچه روزهایی توی این نزدیک دوسال با هم داشتیمزمانایی که هرروز با هم تلفنی حرف میزدیمزمانی که یه پیام تو وبلاگم درباره زندگی طلبگی نوشتی و منو با خودت بردی به چند سال پیش خودم...همینم باعث شد دلم بخواد باهات دوست بشم و تمام زورمو زدم تا شمارتو بهم دادیانقدر منو امتحان
﷽
.
عکس متعلق است به این بخش از کتاب #دلتنگ_نباش
.
وقتی برای عیددیدنی به خانۀ رضا رفته بودند، [روحالله]پیشنهاد داد همه با هم به خانۀ رسول بروند و عید را به پدر و مادرش تبریک بگویند. همه از پیشنهادش استقبال کردند. .
رضا با پدر رسول هماهنگ کرد و راهی خانۀ#شهید_رسول_خلیلی شدند. روحالله و زینب بههمراه رضا و پدر و مادرش. زینب خیلی هیجان داشت. دوست داشت مجدداً مادر رسول را از نزدیک ببیند.
وارد خانه که شدند، عکس بزرگ رسول اولین چیزی بود که به چشم می
گان یکم
نزدیکان در جریانن. برای عزیزانی که اینجا رو میخونن و من رو به همین واسطه میشناسن مینویسم، که دارم برای ادامه تحصیل در خارج از کشور اقدام میکنم.
اما گان یکم اینه که، خیلی اوقات پیش میاد که آیندهم رو تصور میکنم. احتمال اینکه نتونم اپلای کنم و درسم رو هیچوقت ادامه ندم هست، کم هم نیست. اما گاهی آیندهم رو تصور میکنم پیش خودم؛ بهش فکر میکنم، و تصویرش اینه: تنهایی. شب. استودیو یا آزمایشگاه کوچک. تنهایی. کمی سرد. لپتاپ روی میز و ا
دوشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۸ ساعت: 22:19
توسط:شعبانی از مشهد مقدس
با سلام و دعای خیر, ضمن تشکر از محبت بی دریغ شما , و ممنون از اینکه وقتتون رو در اختیار ما قرار می دهید . خدا حفظتون کنه و ممنون که هستین . بی نهایت سپاسگزاریم .نمی دونم اگه شما نبودین ما چه کار می کردیم با اینهمه مشکلات . ای کاش مسئولین هم قدر و ارزش شما رو می دونستن . بازم ممنون . خداوند امواتتون رو بیامرزه و اونا رو قرین رحمت خودش قرار بده ..
با سلام خدمت همکار محترم
همکاران زیادی در فضای مجاز
درباره این سایت